مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
دیشب گـذری کردم از کوچـۀ میـخـانه دیـدم هـمـه مـسـتـان را دیـوانـۀ دیـوانه ساقـیِ بلاجـویـان شاداب و لبِ خـنـدان می داد به سـرمـستـان پیمانه به پیـمـانه من بودم و تـنهایـی در حـلـقـۀ شیـدایی دسـتـی ز کـرم آمـد نـاگـاه روی شـانـه گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان برخیـز غـزل خوان شو مستانۀ مستانه سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست مولاست که می بخـشد عـیـدانۀ شاهانه برخواستم و خواندم یا مُحسن و یا مُجمِل ما را بنـواز امشب ای لطف کریـمانه! هو هاتفی از یثرب میگفت دم مغـرب افـطـار بـفـرمـایـیـد از سـفـرۀ این خانه فـرمـود کـسی مـولا فـرموده بفـرمایـید کـردنـد هـمـه طاعت فـرمـان ملوکـانه چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود بسم الله هنگامِ، افـطار؛ حـسن جـان بود ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی نامت حَسن و حُسنت سرچشمۀ زیبایی هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر پا تا سرت ای مولا! مجموعۀ غوغایی افـلاک هـمـی گـردد گِـرد قـد و بالایت رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی ای روزی هر روزم وابسته به دستانت ای کاش که رِزقَم را همواره بیـفـزایی اوّل قـــمــر طـاهــا اوّل پــســر مــولا اوّل ثـمـر عــشـق صـدیـقـۀ کـبــرایــی ای سفرۀ گسترده وی رحمت بی پایان! ما را بنـواز امشب ای رأفت زهـرایی کو حـاتـم طایی تا، پیـش تو زنـد زانـو سـالار کـریـمـانـی تو حـاتـم طـاهـایـی ای حِـلم خداوندی اسطـورۀ صبـری تو فرمـانـده بی لـشکـر سـردار شکـیـبایی رویای شب و روزم خورشید دل افروزم عمری ست که با عشقت میسازم ومیسوزم ای نـام گـران قَـدرَت بـسم الله قـرآن ها وی جنبش لب هایت آرامش طوفـان ها هرکس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا می بندد و می سوزد جز مدح تو دیوان ها خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز ای سیطره ات حاکم بر سلطۀ سلطانها ای میـمـنۀ هـستـی در میـسـرۀ چشمت وی هم چو علی فاتح در عرصۀ میدانها هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند پایی بزن ای عرشی! در گوشۀ ویرانها لب وا کـن و لـبـیـکـی آهسته بگـو آخر مُردند به عشق تو این پاره گـریبان ها در پاسخ این پرسش «الملکُ لِمنْ اَلیوم» رو سوی تو میچرخد انگشت سلیمانها فریاد زنم محـشر از عـمـق دل مـستـم از طایفۀ عشقم ... مجـنون حسن هستم امشب دل دیـوانـهْ بی تـاب حـسن گوید با دست تـهـی چـشمِ پـر آب حسن گوید عـشق تـو خـیـالاتـی کرده است مرا آقا هرشب دل آشفته در خواب حسن گوید با رحمت و احسانِ چشمانِ پُر از خیرت این عاشق شیدا را دریاب...! حسن گوید امشب هـمه ذرات هـستی حسنی هستند خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید کی غلغله میافتد؟ در جان همه عالم... وقتی لبِ عـطـشـانِ اربـاب حسن گوید ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند سجاده و تسبـیح و محـراب حسن گوید ای مـحـور بخـشایش در ماه عنایت ها مـاه رمضـان ربُّ الاربـاب حسن گوید ای احـسـن اسـمـاءِ حُـسنـای خـداوندی در حُسن تو می بیـنم غوغای خـداوندی |